سادگی را
من از خوابِ یک پرنده
در سایهی پرندهیی دیگر آموختم.
باد بوی خاصِ زیارت میداد
و من گذشتهی پیش از تولدِ خویش را میدیدم.
ملایکی شگفت
مرا به آسمان میبُردند،
یک سلولِ سبز
در حلقهی تقدیرش میگریست،
و از آنجا
آدمی ... تنهاییِ عظیم را تجربه کرد.
سادگی را
من از خوابِ یک پرنده
در سایهی پرندهیی دیگر آموختم.
باد بوی خاصِ زیارت میداد
و من گذشتهی پیش از تولدِ خویش را میدیدم.
ملایکی شگفت
مرا به آسمان میبُردند،
یک سلولِ سبز
در حلقهی تقدیرش میگریست،
و از آنجا
آدمی ... تنهاییِ عظیم را تجربه کرد.